حسین مداحی

حسین مداحی

حسین مداحی

حسین مداحی

قلم را برمی‌داری و می‌بری روی کاغذی که از دیشب آماده‌اش کرده‌ای و در جیب گذاشته‌ای و با خودت به حرم آورده‌ای.

آورده‌ای تا بنویسی، که چه دردهایی داری و چه رنج‌هایی می‌بری، و درمان بخواهی از کسی که روبروی ضریحش نشسته‌ای. بنویسی و آن را از شبکه‌ی ضریح بگذرانی و بنشینی به انتظار.

هنوز اولین واژه را نوشته‌ای و ننوشته‌ای، نگاهت می‌‌چرخد و چشمت می‌افتد به کسی که خاموش و ساکت، گوشه‌ای ایستاده و به ضریح خیره شده است.

چشم از او نمی‌گیری

مروارید اشک بر گونه‌اش می‌غلطد و اندکی بعد، لبخندی بر چهره‌اش می‌نشیند و سر خم می‌کند و راهی می‌شود.

و تو…

حیران مانده ای که  چه زود گرفت و رفت …

کاغذ را تا می‌کنی و چشم می‌دوزی به ضریحی که چند قدمی تو است

 

  • حسین مداحی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی